مهمان بی تکلف
 
آورده اند که وقتی مردی را دوستی بود که مصادقت میان ایشان بودی و موافقت عظیم. از اتفّاق ان دوست به مهمانی دوست خود آمد. بیچاره میزبان در ضیافت او انواع تکلّف به جای آورد و اصناف نعمتها بر خوان نهاد و هر روز از نو دعوتی تازه و تکلّفی می کرد. مهمان بعد از سه روز عزم رفتن کرد گفت دریغا که مهمانی ندانستی کرد! اگر وقتی به مهمانی من آیی ترا مهمان داری بیاموزم. میزبان خجل شد و می اندیشید که در ضیافت او چه تقصیر کرده و کدام دقیقه از دقایق مهمان داری فرو گذاشته مدتی در این اندیشه می بود تا یکبار او را بدان شهر دوست سفری اتفاق افتاد و به خانه او نزول کرد دوست مقدم او را عزیز داشت و تبجیل واجب دید و بی درنگ ما حضری نان و سرکه پیش آورد مهمان با خود گفت چندانی تکلّف که من او را کردم مرا در مهمان داری مقصّر می خواند و او هیچ دعوتی نمی کند؟ روزی از او سوال کرد و گفت مهمان داری دوستان چنین بود؟ گفت بلی چون من نزد تو آمدم می خواستم یک ماه ترا ببینم و در خدمت تو باشم و چون طریق تکلّف مسلوک داشتی دانستم که از وجود من تنگ آمده ای پس پای افزار سفر راست کردم و از خدمت تو دور شدم و چون تو آمدی من از معهود خویش هیچ زیادت نمی کنم و به وجود تو منّتی بر خود می نهم. اگر یک سال مهمان من باشی مرا از تو هیچ گرانی نخواهد بود مرد عاقل بود، انصاف بداد و یقین بدانست که تکلّف کردن با مهمان از عادت کرام نیست .

 جوامع الحکایات اثر عوفی قرن هفتم هجری قمری